به قلم: محمد کاظم پور
از روزی که دوربین به دست گرفتم و از دریچه عدسی آن نگاهی متفاوتتر از چشمان خویش به محیط اطراف و صحنهها و اتفاقات افکندم، تاکنون که چهار سال از رؤیای شیرین حضور در "باغ فدک" میگذرد، هر چه در خاطر و خاطرههایم میگردم، صحنههایی غمناک از نخلهای سربریده، دیوارهای فرو ریخته، چشمههای تقریباً خشکیده و مهمتر از همه مسجد در میان مظلومیت آرمیده باغ فدک نمیبینم؛ فدکی که پس از 1400 سال هنوز بوی غربت زهرای مرضیه(س) از بستان و وادی آن به گوش جان میرسید.
تصاویری که در آن سفر بیبدیل گرفتهام، چنان در عمق جانم نشستهاند که تاکنون بارها و بارها نشستهام و به آنان خیره شدهام. تمام لحظات آن سفر، مانند این عکسها و حتی مانند خود فدک بینظیر بودند؛ مقدمات سفر، همراهان سفر، مسیر سفر، راهبلد سفر، برگشت سفر و مهمتر از همه آنها، یعنی زمان سفر، دست به دست هم داده بودند تا باغی را که در تاریخ اسلام و تشیّع نماد مظلومیت اهل بیت(ع) و حضرت فاطمه(س) است، در پس غبار فراموشی و در لابلای سنگهای کینه بتپرستان قریش و کینهورزان بنیامیه به نظاره بنشینم و عکسهایش را به عنوان تحفه سفر برای شیعیان زهرا و علی بیاوریم که:
فدک جام است و یاد فاطمه، می
که باید نوش جان کردش پیاپی
فدک جغرافیاش پر رمز و راز است
خرابیهای باغش دلنواز است
* * *
شب قبل از سفر به بقیع رفتم، که شب شهادت حضرت زهرا(س) بود. به همراه «آیتالله هاشمی رفسنجانی» رفته بودیم. زنان بیشماری هم بودند و وهابیها و سلفیها ـ برخلاف همیشه ـ آن شب، سنگدل و تنگنظر نبودند.
«عربسرخی» مداح اهل بیت(ع)، آن شب مرثیهسرای هیأت ایرانی بود. کنار قبر مظلوم چهار امام شیعه روی زمین نشستیم و یک چشم سیر اشک ریختیم.
عکسهای آن شب نشان میدهد که چگونه شیعیان زهرا به دنبال قبر بینشانش در بقیع میگردند؛ شبی که اگر خوب گوش میدادی، صدای ناله فرزندان علی(ع) را میشنیدی که به دنبال تابوت مادرشان میرفتند؛ شبی که برای ما ـ مانند امام ما علی(ع) ـ چون شب عاشقان بیدل شبی دراز بود؛ چون گفته بودند که فردا به فدک میرویم...
* * *
صبح علیالطلوع، پس از اقامه نماز در جوار تربت آسمانی ختمی مرتبت(ص)، به راه افتادیم. از کنار مزار شهدای احد گذشتیم و وارد بیابان شدیم؛ بیابانی که خشک و خالی بود.
پس از 240 کیلومتر راه و گذشتن از سربالایی یک کوه، منظرهای سبز دیدیم که اگرچه تابلوی ورودی آن به مسافرانش میگفت: «الحائط ترحب بکم»، ولی کلمه «فدک» در زیر آن نبضها را تندتر کرد.
منی که اصلاً وظیفهام در آن هیأت عکسبرداری از لحظهها بود، در آن لحظه محو کلمه فدک بودم و چشمان آیتالله هاشمی که پلک نمیزد. فراموش کرده بودم که عکاسم، و حتی دوربینی را که سنگینیاش روی دوشم بود را فراموش کرده بودم...
از آنجا گذشتیم و ناگهان جاده ما را به جایی برد که دل شیعیان در شبانهروز بارها میرود. باغ فدک، باغ حضرت فاطمه(س)...
پیرمردی از اهالی همان جا پیش آمد و با اینکه از مأموران امر به منکر و نهی از معروف وهابیها(!) بود پس از خوشآمدگویی به هاشمی رفسنجانی گفت: "هذا بستان فاطمة". در دلم گفتم خدا را شکر که وهابی یک بار هم که شده دارد براساس معارف درست اسلام امر به معروف و نهی از منکر میکند.
من فقط و فقط عکس میگرفتم. میدانستم چشمهای شیعیان جهان، مخصوصاً در ایران منتظر عکسهای من هستند. تا میتوانستم عکس گرفتم، از چشمه فاطمه، از مسجد فاطمه، از وادی فاطمه، و از بستان فاطمه...
آقای هاشمی رفسنجانی گفت: «میخواهم از آب چشمه فاطمه بخورم ». شیخ سعودی و دیگر همراهان گفتند: «این کار را نکنید چون نمیدانیم وضع بهداشتی آب چگونه است». آقای هاشمی در حالیکه قطرات اشک در چشمانش می درخشید گفت: « آیا بی سعادتی و حیف نیست که انسان تا اینجا بیاید و از چشمه فاطمه سیراب نشود؟» ... و این جمله باعث شد که قطرات اشک چشمان همراهان نیز در چشمه بریزد...
* * *
حالا پس از چهار سال در سالروز شهادت بانوی دو عالم، این عکسها را نذر اشک چشمان شما مینمایم. دلهایتان که شکست، مرا هم فراموش نکنید.